بی مقدم تو باغ شکوفا نمی شود
از اخم غنچه ها، گرهی وا نمی شود.
ای کاش مثل اشک نیفتم ز چشم تو
اشکی که اوفتاد، دگر پا نمی شود.
"اللهم عجل لولیک الفرج"
جهت سلامتی و تعجیل درفرج آقا امام زمان 5تا صلوات
______
فرستنده:
6698***0916
ﻣﻘﯿﻢ ﻟﻨﺪﻥ ﺑﻮﺩ
ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺳﻮﺍﺭ
ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﮐﺮﺍﯾﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ.
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﻘﯿﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ 20 ﭘﻨﺲ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ !
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ :
ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻠﻨﺠﺎﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺴﺖ ﭘﻨﺲ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﻢ ﯾﺎ ﻧﻪ؟
ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﺑﺮ خود ﭘﯿﺮﻭﺯ ﺷﺪﻡ ﻭ ...
ﺑﯿﺴﺖ ﭘﻨﺲ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩﯼ ...
ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ که ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ.
ﻣﻮﻗﻊ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺳﺮ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
"ﺁﻗﺎ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ."
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯽ؟
ﮔﻔﺖ مدتها است که ذهنم درگیر است...
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﻣﺮﮐﺰ ﺷﻤﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﻡ،
ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻤﯽ ﻣﺮﺩﺩ ﺑﻮﺩﻡ . ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﻢ
ﺷﺪﯾﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﻢ .
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﮔﺮ ﺑﯿﺴﺖ ﭘﻨﺲ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﯾﺪ ﺑﯿﺎﯾﻢ ...
ﻓﺮﺩﺍ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﻢ !
..
.
می گفت :
ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﺷﺪ ﺣﺎﻟﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﻏﺶ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ .
ﻣﻦ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺩﻡ
ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ
.
.
ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﻼﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﺴﺖ ﭘﻨﺲ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺧﺘﻢ.
.
.
.
ما....!
روزانه با اعمالمان چقدر خرید و فروش میکنیم؟
.
.
.
بهای دین ما چقدر است؟
یک شکلات؟
یک میلیون تومن پول؟
یک ماشین؟
دانشجو بود…دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی….
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم…قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره)هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه…
وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت…بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن…من چندبار خواستم سلام بگم…منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن…امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن…درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن…یه لحظه تو دلم گفتم:”"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!”"خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن…
اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید..حمید…حاج آقا باشماست."
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…آهسته در گوشم گفتن:
- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…
ترک هرگناه=نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدی علیه السلام…
ترک هرگناه=برداشتن یک قدم در مسیر ظهور…
مرحوم حاج اسماعیل دولابی از علمای برجسته و از بزرگان اهل معرفت، درخصوص انتظار فرج تمثیل زیبائی دارند که نقل آن آموزنده است.
به گزارش جهان آن مرحوم می فرمایند : پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم.
خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه میکرد می دید کی چه کار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند ...
یکی از بچهها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.
یکی از بچهها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی اینجا را مرتب کند.
یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همهجا را. میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد. هی نگاه میکرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش همین جاست. توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم
آن بچه شرور همه جا را هی میریخت به هم، هی میدید این خوشحال است، ناراحت نمیشود. وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد.
ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.
زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش.
شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش.
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن.
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید.
به نقل از انجمن دانشجویی حیا
بسم رب المهدی
سلام،بعد از حدود یک ماه امتحان سخت برگشتم تا کار وب نویسی ام رو ادامه بدم،برنامه هایی هم در دست دارم که امیدوارم با عنایت آقا(عج) بتونم انجام بدم،البته فراموش نشه که نظرات شما روحیه بخش ادامه کار ماست،درسته که پایگاه ما هنوز قابل مقایسه با سایر وب های مهدوی نیس اما با کمک شما منتظران میشه روز به روز بهتر شد...
پس منتظر نظرات شما هستیم.
تیم فترت
طلبه ای ساده بودم درسهایم هم خوب نبود ./ یک روز چند طلبه دور هم نشسته بودیم یکی عکسی از زنی دستش بود گفت این عکس زیباترین زن جهان است کی حاضر است یک شب عقد حلال با این زن بودن را با یک لحظه دیدن علی ع عوض کنه / عکس دست به دست توی انها چرخید هنوز به من نرسیده بود که انقلابی در من ایجاد شد از جایم بلند شدم گفتم من حتی دیدن عکس این زن را هم با دیدن عکس علی هم عوض نمی کنم تا چه رسد .... همه معترض شدند که بابا بیا ببین چه عکسی ست فقط عکس است دیگه. ولی من اعتنایی نکردم آن جمع را ترک به طرف حجره ام رفتم دیدم هوا به شدت گرم است نمی شود به داخل اتاق رفت دم در روی پله ها نشستم خوابم گرفت به دیوار تکیه کردم یک دفعه در خواب دیدم یک سالن بزرگی است داخلش پر است از علمای بزرگ سابق در صدر جلسه یک کرسی دیده می شد علی ع روی آن نشسته بود قنبر و مالک اشتر هم کنارش بودند دیدم در ان جمع علی ع مرا مورد خطاب قرار داده و با نام مرا به محضر خویش فرا خواند و از من تشکر کرد مرا مورد لطف و محبت قرار داد از خواب بیدار شدم هنوز آن لذتی که در خواب به من با دیدن چهره مولا دست داده بود همراهم بود دیدم همه این نشستنم و خواب و بیدار شدنم 8 دقیقه طول کشیده از جا بر خواستم دیدم هنوز طلاب سر گرم آن عکس هستند به آنها گفتم من نتیجه انتخابم را گرفتم . از آن به بعد به طور عجیبی به موفقیتهای علمی پی در پی رسیدم که اگر علامه جعفری شدم حاصل آن نگاه نکردن به عکس بود که سرنوشتم را عوض کرد . . .
داخل گردان شایـعه شــده بـود کـه نمــاز نمیخــواند! مرتـضی رو کــرد به مــن و گفت: «پسره انگار نه انگار که خدایی هســت، پیغمبری هســت، قیامتی …، نماز نمیخـــونه…» باور نکردم و ...
بقیه در ادامه مطلب...
بسم رب المهدی
دوستان سلام،امتحانات پایانی اول شروع شده و من مجبورم که درسام رو بخونم و دیگه تو این مدت نمیتونم به وب بیام و اپ کنم.
اما شما هستید که تو این مدت باید وب رو سرپا نگه دارید.حتما نظر بدید چون من منتظر نظرات شما هستم.
برای امتحانانت هم دعا کنید که موفق بش مو به نتیجه دلخواه برسم...
اینم بگم که چندتا مطلب رو آماده برای ارسال کردم که در متی که نیستم حداقل یه مدت وب آپ بمونه...
خب تا اول بهمن ماه بدرود...
باز دگرباره رسید اربعین
جوش زند خون حسین از زمین
شد چهلم روز عزای حسین
جان جهان با فدای حسین
________________
یا امام زمان(عج)...
اربعین حسینی(ع) را به شما و شیعیان و منتظران راستین شما تسلیت میگویم...
تعداد صفحات : 30
چادر مشکی تو
برایت امنیت می آورد
خیالت راحت،
گرگ ها همیشه به دنبال شنل قرمزی هستند...