امام سجّاد ـ علیه السلام ـ فرمود: علت این كه بر سر پرنده قُنْبَره[چکاوک تاج به سر](1) كاكلی مانند تاج قرار دارد، این است كه حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ دست مرحمت بر سر او كشید، و چنین تاجی بر اثر آن، در سر او پدیدار گشت، كه داستانش چنین است:
روزی قُنْبَره نر میخواست با قنبره ماده همبستر شود، ولی قنبره ماده امتناع میورزید. قنبره نر به او گفت: «از من جلوگیری نكن میخواهم از تو دارای فرزندی شوم كه ذاكر خدا باشد.»
قنبره ماده با شنیدن این سخن، تقاضای همسرش را پذیرفت. سپس وقتی كه خواست تخم بگذارد، در مورد مكان تخم گذاری حیران بود. قنبره نر به او گفت: «رأی من این است كه در نزدیك جاده تخم گذاری كن. كه هر كس تو را دید گمان كند تو برای جمع كردن دانه از جاده به آن جا آمدهای، در نتیجه كاری به تو نداشته باشد.»
قنبره ماده پیشنهاد همسرش را پذیرفت و در كنار جاده تخم گذاری كرد و روی تخمش نشست، تا وقتی كه زمان بیرون آمدن جوجهاش از تخم نزدیك گردید.
روزی این دو پرنده نر و ماده ناگهان باخبر شدند كه حضرت سلیمان با لشكر عظمیش به حركت در آمدهاند، و پرندگان بر روی سپاه او سایه افكندهاند. قنبره ماده به همسرش گفت: «این سلیمان ـ علیه السلام ـ است كه با لشكرش به طرف ما میآیند كه از این جا عبور كنند، من ترس آن دارم كه خودم و تخمهایم زیر پای آنها نابود شویم.»
قنبره نر گفت: «سلیمان ـ علیه السلام ـ مردی مهربان است، ناراحت نباش. آیا در نزد تو چیزی هست كه آن را برای جوجههایت اندوخته باشی؟» قنبره ماده گفت: «آری در نزد من ملخی هست كه آن را برای جوجهها اندوختهام آیا در نزد تو چیزی هست؟» قنبره نر گفت: «در نزد من یك دانه خرما وجود دارد كه برای جوجهها اندوختهام.»
قنبره ماده گفت: «تو خرمایت، و من ملخم را برگیریم و وقتی كه سلیمان ـ علیه السلام ـ از این جا عبور كرد، نزد او برویم و آنها را به او اهدا كنیم، زیرا سلیمان ـ علیه السلام ـ هدیه را دوست دارد.»
قنبره نر خرمای خود را به منقار گرفت، و قنبره ماده ملخ خود را بین دو پایش گرفت، و نزد سلیمان ـ علیه السلام ـ رفتند. سلیمان ـ علیه السلام ـ بر بالای تختش بود. از آنها استقبال كرد و قنبره نر در طرف راست او، و قنبره ماده در طرف چپ او نشستند. سلیمان ـ علیه السلام ـ از آنها احوالپرسی كرد و آنها نیز ماجرای زندگی خود را به عرض سلیمان ـ علیه السلام ـ رساندند.
سلیمان ـ علیه السلام ـ هدیه آنها را پذیرفت و لشكرش را از آن جا دور ساخت تا آنها و تخمهایشان را پایمال نكنند، و بر سر آنها دست مرحمت كشید و برای آنها دعا كرد. بر اثر دعا و مسح دست سلیمان ـ علیه السلام ـ تاجی زیبا بر سر آنها روئیده شد((2
حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ به قدری به یاد خدا بود، كه نه تنها آن همه قدرت و مكنت او را از یاد خدا غافل نساخت، بلكه آن را پلی برای یاد خدا قرار داده بود. روزی شنید: گنجشكی به همسرش میگوید: «نزدیك من بیا تا با تو همبستر شوم، شاید خداوند فرزندی به ما دهد كه ذكر خداوند متعال بگوید. سایه عمر ما به لب دیوار رسیده، شاید چنین یادگاری بگذاریم!» سلیمان ـ علیه السلام ـ از سخن او تعجب كرد و گفت:
«هذِهِ النِّیهُ خَیرٌ مِنْ مَمْلِكَتِی؛ این نیت (داشتن فرزند ذاكر) بهتر از همه مملكت من است(3)
...................................................
گردآورنده : تبیان زنجان
منابع
[1]. چكاوك، تاج به سر.
[2]. فروع كافی، ج 2، ص 146؛ بحار، ج 14، ص 82.