این دیده نیست قابل دیدار روی تو

چشمی دگر بده تا که تماشا کنم تو را

تو در میان جمعی و من در تفکرم

کاندر کجا روم و پیدا کنم تو را

صبرم از کاسه دگر لبریز است

اگر این جمعه "نیاید" چه کنم؟

آن قدر من خجل از کار خودم

اگر این جمعه "بیاید" چه کنم؟

ای که تو در مقصد و مقصود ما

و ای رخ تو شاهد و مشهود ما

نقد غمت مایه ی هر شادی

بندگی ات به ز هر آزادی

ای شه خوبان،تو به فریاد رس

منتظر را به لب آمد نفس

ای ز تو فریاد به فریاد رس

ما همه موریم،سلیمان تو باش

ما همه جسمیم،بیــا جان تو باش

من حقّم است هشت گرفتم چرا که من

یک جمله هم نساخته ام با دوازده

با چند نمره باشد اگر  رد نمی شوی
یک ، دو ، سه ، ... ، هفت ، هشت، نَه آقا دوازده

بی تو تمامِ اهل قیامت رفوزه اند
ای نمرۀ قبولی ِ دنیا، دوازده

ثانیه های کـُند توسل می آورند
یا "صاحب الزمان خدا" یا "دوازده"

حالا که ساعت تو و چشم خدا یکی است
آقا چقدر مانده زمان تا دوازده

امروز اگر نشد ولی یکروز می شود
ساعت به وقت شرعی زهرا (س) دوازده

علی اکبر لطیفیان

لینک منبع

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاش خوشش بوی کسی می آید

از غم هجر نکن ناله و فریاد که من

زده ام فالی و فریاد رسی می آید

کس نداست که منزلگه معشوق کجاست

این قدر هست که بانگ جرسی می آید

از ظهور برکاتش نه من خرم و بس

عیسی اینجا به امید نفسی می آید

همه اعیان جهان چشم به راهش دارند

هر عزیزی ز پی ملتمسی می آید

فیض دارد سر آن که به رهت جان بازد

هرکس اینجا به امید هوسی می آِد

دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است

گو بیا خوش که هنوزم نفسی می آید

اللــــهم عجــــل لولیک الـــــــــــفرج

به قرآنی که خطش بی شماره

به آقایی که تیغش ذوالفقاره

سر از بالین عشقت برندارم

تا دین مــــــحمد برقـــــــراره

یا صاحب الزمان(عج)

 شنبه، یکشنبه تا پنج شنبه،هیچ کس منتظر نیست آقا!

جمعه،آن هم به جز چند تکه،بغض ها منفجر نیست آقا!

ندبه هامان برای شما نیست،ندبه ها مال این مشکلات است

خاطرت جمع باشد که اینجا،یک نفر منتظر نیست آقا!

ابر این زندگی کذایی،آفتاب تو را کرده پنهان

مشکل ماست آقا ببخشید،غیبتت مستتر نیست آقا!

کوچه:بن بست و دودی:خیابان:،روی بالاترین برج رفتم

ماه پیدا نشد،شهر خالی است،عطر تو منتشر نیست آقا!

گریه ی فقر را دید حاجی،خواند،تنها دعای فرج را

توی ویلا نشسته ست راحت،بر ظهورت مصر نیست آقا!

ابن ملجم زیاد است اینجا،کاری از دست ما برنیامد

خود بیا ذوالفقاری بچرخان،جز شما مقتدر نیست آقا!

شاعر:سیدمحمد حسین ابوترابی

مهدیم من که مرا گرمی بازاری نیست

بهتر از یوسفم و هیچ خریداری نیست

همه گویند که در حسرت دیدار من اند

لیک در گفته ی این طایفه کرداری نیست

ای که دائم به دعایی که ببینی رخ من

تا که خالص نشوی با تو مرا کاری نیست

فروغ روی یزدان داری ای دوست        صفای باغ رضوان داری ای دوست

تویی یوسف، که در هر کوی و برزن         هزاران پیرکنعان داری ای دوست . .